- نویسنده : عيسي ملكشاهي
- 24 مه 2020
- کد خبر 63646
- 1351 بازدید
- بدون نظر
- ایمیل
- پرینت
سایز متن /
علی کرم زاده عمرانی ( ناترینگ آملی )/ خدایا ، یادم می آید در ایام کودکی ، پدر دستم را می گرفت و با خود به مساجد ، تکایا و…… میبرد، آخوند بالای منبر برای پای منبر نشینان میگفت ( برگی از درخت نمی افتد ، مگر به خواست و فرمان خدا ) وخدایا با این باور که تمام حوادث و اتفاقات خوش و ناخوش جامعه بدستور و خواست توست ، بزرگ میشدم و به مرور زمان که همراه پدر به مسجد می آمدم ، نماز خواندن یاد گرفتم و نماز میخواندم و کم کم معنی و تفسیر نماز را آموختم ، خصوصا (( بسم الله الرحمن و الرحیم )) را که خدا بخشنده و مهربان است.
خدایا ، در تمام سوره ها ، آیات ، احادیث ، روایات از تو به بخشندگی ، مهربانی ، رحم ، مروت ویاد میکنند و من هم به این باور هستم که مهربان و بخشنده ایی ، خدایا تو که بخشنده و مهربانی ،، پس چرا سیل ، زلزله ، آتش سوزی و کرونا برای بندگانت نازل میکنی ؟
خدا جان ، پدرم مش سیف الله فوت کرد ، آخوند محل به من گفت : حاج علی دومیلیون تومان بده برای پدرت نماز و روزه قضا بخوانم ، و من ندادم ، خدایا گناه کردم بد کردم تو را نافرمانی کردم ؟
میدانی چرا دو میلیون را ندادم ؟ برای اینکه این آخوند از کجا میدانست پدرم به اندازه دومیلیون نماز و روزه قضا دارد ؟ خدایا نماز رکعت چنده؟ روزه ، روزی چنده ؟ چگونه محاسبه میشه ؟خدایا میدانی چرا دو میلیون را ندادم !؟ برای اینکه میترسیدم پدرم سه میلیون نماز و روزه قضا داشته باشه و تو برای اون یک میلیون دیگر ، پدرم را نبخشی و به جهنم ببری؟
خدایا ، آخوندها بالای منبر میگویند : برگی از درخت نمی افتد ، مگر به فرمان خدا !!!! چند سال پیش سیل آمد ، خانه ها ویران ، مردم سر گردان وبیش از شش هزار خانه خراب شد ، یکی گفت : سیل خواست خدا و مقدرات بود ولی من گفتم : نه نه سیل کار خدا نیست ، خدا رحمان و رحیم است و به ناگهان یاد سخنان آخوند بالای منبر افتادم ( برگی از درخت نمی افتد ، مگر به فرمان خدا ).
زلزله آمد ، کرمانشاه و کرمانشاهیان را بیچاره ، بی خانه و بی سامان کرد ، یکی گفت : زلزله خواست و مقدرات خدا بود و من گفتم : نه نه زلزله کار و خواست خدا نیست ، خدا رحمان و رحیم است ، به ناگهان یاد سخنان آخوند بالای منبر افتادم ( برگی از درختی نمی افتد ، مگر به فرمان خدا ).
دو تا قطار در مسیر سمنان باهم برخورد و ۵۴ مسافر سوخته و فوت کردند و قطار آتیش گرفت یکی گفت : این حادثه خواست خداست ، ولی من اعتراض کردم و گفتم : نه نه تصادف خواست خدا نیست به ناگهان یاد سخنان آخوند بالای منبر افتادم ( برگی از درخت نمی افتد ، مگر به فرمان خدا ).
کشتی سانچی در اقیانوس آتیش گرفت و پنجاه نفر در آتش میان آب سوختند ، یکی گفت : خواست خدا بود و من اعتراض کردم و گفتم : این حادثه کار خدا نبود خدا رحمان و رحیم است و به ناگهان یاد سخنان آخوند بالای منبر افتادم ( برگی از درختی نمی افتد ، مگر به فرمان خدا ،).
هواپیمایی با۷۶۲ مسافر به ته اقیانوس سقوط میکند و هیچ جسدی کشف نشد یکی گفت : این خواست خدا و سرنوشت مسافران بود و من اعتراض کردم و گفتم : نه نه سقوط هواپیما و نا پدید شدن جسد مسافران خواست خدا و سرنوشت مسافران نبود و به ناگهان یاد سخنان آخوند بالای منبر افتادم ( برگی از درخت نمی افتد ، مگر به فرمان خدا ).
خدایا وسط تابستان فصل دروی شالی کشاورزان باران تند چند روزه میآید و شالی ها شناور در آب میشوند ، میگویند باران نعمت و نزولش خواست خداست ، جوانی در تصادف رانندگی میمیرد ، میگویند خواست خدا و سرنوشت جوان بود و خدایا ، مانده ام و چه بگویم و چه را باور کنم ؟!؟!
این همه حوادث ( سیل ، زلزله ، آتش سوزی ) تصادفات رانندگی منجر به فوت ، مشکلات و معضلات اجتماعی ( شرارت قتل زورگیری قمه کشی ، آدم ربایی ، توزیع انواع مواد مخدر ، بیکاری جوانان لیسانس و فوق لیسانس به بغل و….) خواست توست ؟
اگر آره پس چرا به تو رحمان و رحیم میگویند !؟ ولی اگر نه ، خواست تو نیست ، این آخوندها چه میگویند ؟
خدایا باران بی موقع میبارد میگویند رحمت اللهی است، آفتاب داغ و سوزان میاید میگویند برکت اللهی است ،زلزله میآید میگویند نعمت اللهی است، خدایا ، این برکات، نعمات و رحمت را از ما کم کن.
خدایا ، همسایه ام مش رجب کارگر روزمره است یک روز صبح زود برای کار به محل و مکان اجتماع کارگران رفت هوا سرد و نم نم باران میزد ، مش رجب تا ظهر منتظر کار شد ولی کار گیرش نیامد ، در حالت افسردگی وپریشان حالی به خانه برگشت ، وارد اطاق شد دید دو تا لگن ( طشت ) در دو نقطه از اتاق است به زنش مریم گفت : مریم این دو تا لگن چرا اینجاست ؟ مریم جواب داد : چند بار بهت گفتم ، سقف خانه سوراخ است و آب چکه میکند تو میگی پول ندارم مرمت کنم و لگن را برای جمع آوری آب گذاشتم.
در همین احوال ، پسر از مدرسه آمد و وارد اتاق شد ، مش رجب به پسر گفت : چرا جورابت خیس است ؟ پسر جواب داد : بابا جون کفشم پاره است جوراب خیس میشود چند بار بهت گفتم برام کفش بخر گفتی ، پول ندارم.
باران اضافه و لگن ها تندتند پر میشد و خدایا آنروز و آن باران برای خانواده مش رجب برکت بود رحمت بود و یا زحمت ؟!؟!
خدایا اگر تمام امور جامعه به فرمان و خواست توست و تمام اتفاقات خوش و ناخوش سرنوشت و مقدرات است ، پس نکیر و منکر ،، بهشت و جهنم برای چیست ؟
خدایا کمکم کن کافر نشوم من اسلام را دوست دارم تو را میپرستم فقط به مبلغان ، مروجان دین بگو اینقدر دین و دینداری را سخت نکنندو به آخوندها بگو اینقدر مردم را از تو نترسانند چون تو ارحم الراحمینی رحمان و هم رحیمی و بر منکرش لعنت.
https://keratamoli.ir/?p=63646