دود اگر بالا نشیند ،کسر شآن شعله نیست .. کس اگر پایین تر از ناکس نشیند ،فعله نیست

جای چش ابرو نگیرد ،گر چه او بالاتر است .. روی دریا خز نشیند ،زیر دریا گوهر است

. شصت و شاهد هر دو دعوی بزرگی می کنند .. پس چرا انگشت کوچک صاحب انگشتر است

کره اسب از نجابت در عقب گردد روان .. کره خر از خریت پیش پیش مادر است

خاموشی ما زاده بی بال و پری نیست .. ما هم اگر پای دهد ،صاحب دستیم
بجز،از عشق که اسباب سرفرازی بود .. آنچه دیدم و شنیدم همه اش بازی بود
با کس سخن ناپسندیده مگوی .. حرفی که شوند ز تو رنجیده مگوی
عیب حریم حرم پاکان عیب است .. ما دیده نگفتیم ،تو نا دیده مگوی

روزی شخصی نزد حلوا فروش رفت و گفت : دو کیلو حلوا نسیه میخواهم ….. حلوا فروش گفت : اول کمی بنوش اگر خوشمزه بود ،دو کیلو ببر ….. مشتری گفت : من روزه هستم …. فروشنده گفت : الان که ماه رمضان نیست چهار ماه از رمضان گذشته چرا روزه هستی ؟ .. مشتری گفت : یک روز روزه قضای ماه رمضان را میگیرم ….. حلوا فروش گفت : بتو نسیه حلوا نمی دهم چون تو بدهی خدا را بعد چهارماه میدهی ! معلوم نیست بدهی مرا کی بدی!؟!؟!؟!


مردی از استادش پرسید : عشق چیست ؟ استاد در جواب گفت : به گندم زار برو و پرخوشه ترین شاخه را بیاور ، اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمیتوانی به عقب برگردی تا خوشه ایی بچینی .. مرید به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت ،. استاد پرسید : چه آوردی ؟ و مرید با حسرت جواب داد : هر چه جلو میرفتم خوشه های پرپشت تر می دیدم و به امید پیدا کردن پرپشت ترین ،تا انتهای گندم زار رفتم ، استاد گفت : عشق یعنی همین …………………………….. مرید پرسید : پس ازدواج چیست ؟ استاد جواب داد : به جنگل برو و بلندترین درخت را بیاور اما به یاد داشته باش که باز هم نمیتوانی به عقب برگردی … مرید به جنگل رفت و پس از مدت کوتاهی با درختی برگشت .. استاد پرسید : که چه شد ؟ و او در جواب گفت : به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم ،انتخاب کردم ، ترسیدم که اگر جلو بروم باز هم دست خالی برگردم ….. استاد گفت : ازدواج هم یعنی همین …..